آشفته ام

ذهنم.تنم.روانم

گفته بودم نمیتونم برو تا وقتی که با خودم کنار بیام

گفتم نبایدنمیشهمن اینجا نیستم

حالا در هم شکسته و مضطرب، چشم به کتاب دوختم اما پیچش ماری رو درونم حس میکنم.میپیچه و نیش میزنه

هیچکس از خودش نمیتونه فرار کنه
هیچ پناهگاهی نیست که به من از هجوم خودم پناه بده

دوباره سر دوراهیم
و کاسه ای مستعمل دست گرفتم پر از "چه کنم"

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اجاره سالن ایران دانلود Chris گوگلر مطالبی درباره اخلاق مهندسی PARSACHOOB کلینیک دندانپزشکی تخصصی قلهک شعرهای سورئالیست ((دکتر حسنعلی ترنج )) Michelle کناف مشهد